2.26.2009

DELUSIONS

I want to keep what I never had

save the relation never existed

picture the dreams vaporized this morning

imagine the eyes I couldn’t looked into

feel the emotions she never had

I want to believe

that truth, never came true

reality of the shadow, didn’t walk behind me

it is the story that never took place

where I narrate my desires

in the shape of images my mind have drawn

I fall in love with the mirror

with that wet eyes which is me

with that reflection which is you


sm3074
Feb 26 09

2.25.2009

reduce chatting, u r closing to midterm review

soon I will be wandering in vast lands of the northern america with extincted buffaloes.
I will hear the indians shouting from black and white movies.
driving through the straight roads drawn on the map with ruler.
it is filled enough with emptiness so that I can lose myself easily.
I would welcome the beginning of a thoughtless life where they do not question life.

but one question always remains:
are you vanishing with me?

2.11.2009

شیخ نامه 5: هفت خان چین

پيامبر مى‏فرمايند:

اطلبوا العلم ولو بالصين



شیخ چو این حدیث نبوی بشنید هیچ واکنش نشان نداد و البته به فکر فرو برفت که سین بود آیا یا صین! پس شیخ را املا ضعیف بود و نمره پایین و حرف عرب هم نفهمید پس این سخن گوگل کرد تا ترجمه اش بدید دانش بجوييد; اگر چه در [راهى دور] چون چين باشد و البته جالب بود که گوگل تفسیر هم اضافه کرده بود در متن! بگذریم... شیخ ما ازین سخن بسیار بر آشفت و از خود بیگانه گشت و حیران به سوی سنترال پارک دوید پس در آنجا سیه چردگانه دید بس دهشتناک! به حال خود بازگشت و در راه در اندیشه سفر به صین یا همان چین شد
اندیشه گذر از آبها و شهرها و سیر افق مغز شیخ را دگرگون کرد در این دگرگونی بود که خود را در صفحات کنسول چین بدید صفحه مذبور
و در آن بدانست که چینیان رندی کرده اند و این صفحه آنگونه بنگاشتند که هیچ احدی را یارای خواندن آن نباشد و غرایز کومونیستیشاتن را بدین شکل عیان کردند. پس شیخ بسی ناومیدانه بدنبال مشابه برفت ( همیشه بگفتند فاضلان که گر اصل جنس نبود به مشابهش قناعت نما) پس شیخ ما سوی سفارت ژاپن شد و از برجها بالا برفت تا بدان مسکن رسید وهمه مراجعان چشمانی بادامکی داشتند و قدی نه فراتر از 160 و دریغا از حتی یک متقضی ویزا الا شیخ ما! پس بانوی ژاپنی نامردی مکرد و بمانند یک سامورایی با اصالت آنچنان بارانی از مدرک و کاغذ و مهر و امضا بر سر شیخ ما ببارید که شیخ فلج و مفلوک بگشت و عالم و آدم بدور سرش بچرخید و منگ و مبهوت ازان وادی بدر شد و از پی دستار (همان کلاه) خویش نیز نرفت. بس دیوانه وار همی غرید و لبان خویش گزید و هرچه چشم آنگونه ای بدید مادر و خواهر سلام رساند.پس باران و برف و تگرگ همی سوار بر باد ناجوانمردانه بر سرو صورت شیخ بکوفت و او را از خود بی خود بکرد و شیرجه وار اندر غار عزلت خویش بشد آنگونه که به صد سال در همی نیامد

2.05.2009

یار بالاترینی من

یار بالاترینی من! با من و همراه منی! نیرنگ هکرها بر سایت ما! بغض من و آه منی! حک شده آیدی من و تو رو لیست این بلاگها! غم هک بالاترین مونده هنوز تو قلب ما! دشت بلاگستانه ما! فیلتر همه سایتهاش! خوب اگه خوب بد اگه بد هک شده همه دامین هاش! موس من و تو باید رو این لینکها کلیک کنه! کی میتونه جز من و تو بالاترین رو دوباره داغ کنه

WE WANT BALATARIN BACK!


OF THE PEOPLE FOR THE PEOPLE BY THE PEOPLE

2.03.2009

Arch: New Babylon Reconsidered (2)

He spent the last four years of the project showing the horror of what it would be like to live in New Babylon. He’s the only architect – or let’s say quasi-architect – I’ve ever known that spent not just one image but four years’ worth of images to show how horrible life would be in his own city.And if you look at Constant’s New Babylon, you never see a single person in it. He’s not going to show the people of the future, because he doesn’t know what they’re going to look like. He says: that’s what we’ll do, we’ll design our own bodies, even. But then he brings the people in, in the last four years – and they’re basically dying, and killing each other, and there’s a huge amount of blood.

2.02.2009

Iranian Deconstruction!


I wonder what

Jacques Derrida

would say!

source: http://nikooonevesht.blogspot.com/2009/02/windows-xy.html