آب در بدنش نبود. بدنش خشک شده بود. لبهايش خشکيده بود. ترک خورده بود. چشمانش کور سو مي زد. نمي توانست جايي را درست ببيند. گفتيم اکبر جان دست بردار، بشکن اعتصابت را، داري خودت را مي کشي. گفت: رژيم بايد بداند که ما سگ نيستيم، انسانيم، کرامت داريم
به خاطر هر چیز کوچک و پاک به خاک افتادند...
Post a Comment
1 comment:
به خاطر هر چیز کوچک و پاک به خاک افتادند...
Post a Comment