12.23.2010

this year holidays...

I traveled to Pakistan to see Dania. to Singapore to visit Raina. to Vienna to say hi to Julia and Irene. to Warsaw to remind of good memories with Karolina. to Spain to refresh friendship with Diego. to Sweden to have tea with Keyvan and dance with Shervin. to Zurich for a little chat with Marielly. Finally went to Brazil to walk with Fabiana in streets of Sao Paulo. on a post card.

12.13.2010

Cohen and my Harlem memories

It's four in the morning, the end of December
I'm writing you now just to see if you're better
New York is cold but I like where I'm living...


















in memory of 415 144th St.  apt 6 Harlem NYC

12.11.2010

ایران گه می خورد

ایران برخورد پلیس بریتانیا با دانشجویان معترض را محکوم کرد

.... 

Architectural Photography- archive

  
one of my most favorite shots
 no comment


infinite city

I submitted these photos for a photo competition in Facebook and they didn't win anything.
but I like to post em on my blog once again

12.01.2010

another end : OdA

They have been partners for almost 20 years in the award-winning Boston architectural firm Office dA, called one of the nation’s most innovative design practices. Together they have built some of the city’s most distinctive buildings. Each heads the architecture program at a prestigious university. But now, Nader Tehrani and Monica Ponce de Leon are at each other’s throats over control of the company that brought them renown.So bitter is the fight that last month, Ponce de Leon locked Tehrani out of Office dA’s building in the South End and prevented him from using the firm’s e-mail system... read more at Boston Globe

Conclusion: first, never open an office with ur partner in bed, second, never trust architecture! third, pack ur bags and head back to Tehran!

11.09.2010

exhaustion

walking constantly on the edge of my capabilities exhausts me
عکس بی ربط

11.02.2010

enjoying the moments

future for me is that train approaching very fast while I am stuck on the rails

10.23.2010

یک سوال اساسی - حیاتی

وقتی در یک آبان دمای هوای اینجا 4c است در زمستان چند درجه خواهد شد؟!

10.02.2010

inside the rebelion

I am broke. will be homeless in 2 days. my visa will expire soon. after years and years of studying in best schools in Iran and the world I don't have a full-time job or even half time job! my heart is broken and got no mate. I'm constantly losing hair which is also growing white. I suffer from serious eating and sleeping disorders and work almost 12 hours a day on some renderings to make them look more realistic, unpaid! I am Sina, the nomad rebel.

9.30.2010

why I hate Blogestan

این یه واقعیته که بلاگستان فارسی فقط مال ایرانیاست تازه افغانیا و تاجیک هام بهش سر نمی زنن، می دونی چرا ازش منتفرم؟ چون ازین آدمهایی که مثلا توی پارتی یا سفر دو تا آشنا پیدا می کنند و میچپن تو هم وبقیه رو محل نمی دن و اصلا بقیه براشون مهم نیستن متنفرم! بلاگستان در واقع دهات ایرانیاست در این شبکه جهانی! مثل اینکه یه رمز بزاری رو سایتت که فقط ایرانیا حق دارن بیان تو! فقط ایرانیا بخونن و کامنت بزارن! خوب اصلا چرا پس شبکه جهانی ؟! توی نوعی که خبرتو تو بالاترین و بی بی سی فارسی می خونی و روزنامت روزآنلاین هست و زندگیت تو بلاگستان اصلا چه نیازی داری دیگه به شبکه جهانی؟ جز ایرونیم که تو فرند لیستت پیدا نمی شه! خوب الاغ من! نفهم من! خداییش اونور ارس و اروند هم آدمهایی هستند. زندگی می کنند! فکر می کنند! برو انگلیسی یاد بگیر و از این لاک بیا بیرون
کلی دلیل دیگم داره که من حوصله ندارم بیشتر از این فارسی تایپ کنم

9.27.2010

@ Office dA

all they need is a well trained slave
all I am is a self educated rebel     

9.26.2010

لطفا خفه شو نیک آهنگ

 نیک آهنگ: آیا هیچگاه به [خاوران] رفته‌اید تا به خانواده‌های کشته شدگان سال‌های ۶۰ و خانواده‌های اقلیت‌های مذهبی که عزیزی را در آنجا به خاک دارند تسلیت بگویید؟ اگر نه فکر می‌کنید کی چنین کنید تا فاصله‌ها کمتر و کمتر شود؟
  • رهنورد: آقای کوثر شما چه فکر می‌کنید؟ کاش ایران بودید و در جریان محیط پلیسی و خفقان قرار می گرفتید! فکر می‌کنید من روی صندلی تابدار با لیوان آب میوه‌ای در دست پا روی پا انداخته ام و دارم کتاب‌های هری پاتر می خوانم یا حسین کرد شبستری را حفظ می‌کنم. فکر می‌کنید شما در سپهر آزادی‌خواهان و ما هم پالکی بی‌خیالان و یا در کنار جنایتکاران هستیم؟ حاشا و کلا که چنین نیست همه ما یک خانواده‌ایم. زندانی داده، دردمند و مصیبت دیده و شناخته و شکنجه شده و هزینه داده. در گورستان‌ها  به سوگ نشسته و در مرگ و شهادت جوانان و عزیزان‌مان داغدارو سیه‌پوش. شما هم سری به ایران بزنید و با ما باشید یا حداقل با خواندن بیوگرافی‌ها و با در جریان قرار گرفتن از مصائب ما از باتوم برقی خوردن‌ها از گاز فلفل اختصاصی برای چشم و ریه‌های مجروح و از بازجویی های خیابانی و ترور شخصیت‌های روزنامه‌ای و دیجیتالی در جریان مصائب ما قرار بگیرید  تا جنبش سبز را تنها نگذارید
نیک آهنگ جان!  ببخشیدا اما فک کنم منظور خانم رهنورد و خیلی از دوستان از جمله بنده اینه اگه میشه یه لطفی کن و خفه شو یه مدتی و تخلیه چرک های دملهای قدیمی و عقده های گذشته رو موکول به وقتی دیگر
یه آدمی پا شده یه شجاعتی کرده یه حرفی زده پایه حرفشم وایساده الانم بستنش به رگبار شیش تا گلوله تو بدنشه افتاده زمین داره جون میده! تو به جای اینکه بهش امید بدی! تنفس مصنوعی بدی! زخمهاشو ببندی! نشستی بالا سرش داری "نقدش" می کنی
آخه نیک آهنگ فرق توی نوعی با اون توده ای های ابله چیه که مصدق رو به قول خودشون نقد کردن و "توده" هاشون رو نیاوردن تو خیابون! یادته انگ شاه دوستی می زدن ! عکس مصدق رو پخش می کردن در حال بوسیدن دست ملکه!  نه خداییش فرق تو با اونا چیه که گیر دادی به خمینی و دهه شصت؟ فکر می کنی ما یادمون نیست دهه شصت چه خبر بود؟ فکر می کنی ما تو سوپر مارکت های خالی دنبال یه پفک نمکی نمی گشتیم؟ یا شبها مشقامون رو زیر نور شمع نمینوشتیم؟ یا نوار کاست تو شورتمون قایم نمی کردیم؟

بفهم که بجای اینکه ادای ایکس و ایگرگ رو تو غرب در بیاری باید الان کمک کنی که این نهال له نشه زیر چکمه نظامیان. که اگه له شه یه نسل نامید میشه.  و چند نسل دیگه باید بسوزند مثل ما
ای پارازیت! اینو به توهم میگم که را افتادی احساس جان استیوارتی بهت دست داده! یه کم درک کنین زمانه رو آدم باشین معقول باشین
آفرین
  • مصاحبه از خودنویس
  • کارتون از مانا.

9.13.2010

I love our opposition!

بنده و برادر کروبی و دیگران همراهان کوچکی با مردم هستیم. انها جا دارد از خشم روزافزون مردم بترسند نه از ما.
موسوی- کلمه

an architect's tragic comedy

producing real-time renderings for a "china" project at office dA

not very happy days!

my life is all of uncertainty! it has been since a year ago. I simply cant plan for my next six months! its just too much of frustration which I cant handle. got to find a new place in a week. working crazy hrs at office dA. feeling disconnected. tired of new adventures!

9.08.2010

that how another love story of mine ends

بهم گفت دروغگویی.لاشی هستی. گفت ازت متنفرم. نمی خوام هیجوقت ببینمت.... خیلی چیزهای دیگم گفت. آخرین چت رو سِیو کردم. می خوام هر چند وقت بخونمش تا هیچوقت یادم نره که من یه آدم بی احساسه لاشیه دروغگو و تنفر برانگیزم که مخ دخترهای احمق رو می زنه

9.07.2010

همین دیگه

به وحید 2 سال حبس دادن سر روز عاشورا. وحید جان شرمندتم. وحید جان شرمندییم

فی المدینه الفیلادلفیا
















شیخ در میان یاران

9.03.2010

the lives of others


the movie they would never show on Iranian TV.
even if censored.

for Karubi

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کــز دیـو و دد ملولـم و انسانـم آرزوسـت

8.30.2010

FREEDOM

Shervin's FB status:
We're in Sweden , we're far away from home
We drink and we fuck so just leave us alone!

8.26.2010

در یک سراشیبی خوب

شدیدا احساس بدبختی می کنم! هرچی دست و پا می زنم آخرش همون بدبختیم که از اول بودم! یک بدبخت خوب

8.25.2010

شیخ نامه : شیخ فی بوستان

پس شیخ عزم دیار فرنگ نمود و به آبادی نیویورک وارد شد. آن هنگام بود که چاپاری تیز تک پیغامی بیاورد او را از مدینه بوستان یا همان بوستون! و بزرگان بوستون شیخ را بسیار مدح کردند و در باب کرامات شیخ بگفتند و بنفشتند. پس شیخ را عزم جزم گشت اندر عزیمت به دیارشان. شیخ را مرکبی مهیا شد دو طبقه وایرلس ردیف و دستشویی سرخود! آن هنگام که شیخ به دروازه بوستون در آمد گاورنر خود به شخصه بوفالویی زمین بزد و بوستونیان هلهله بکردند و شهر چراغانی بگشت و نقل و نبات مردمان تعارف بکردند و همگان سرشار از شادی بگردیدند! رزمندگان و شهدا و جانبازان بوستونی از حضور حضرت شیخ سان بدیدند و زنان بوستون چو شیخ بدیدند بحیرتیدند و انگشتان ببریدند! پس گاورنر هم در آن نیم دنگ شهر به اسم شیخ بکرد و کلید طلای شهر را تقدیم حضرت بکرد. شیخ نیز درب شهر قلف بکرد تا از شر مزاحمان و رقیبان و رندان و حرامیان در امان باشند. پس شیخ عطای آبادی نیویورک به لقایش بخشید و اندر مدینه بوستون اقامت گزیدندندی.

8.23.2010

avatar and people

some people watched avatar on 3D imax mega screen for 19$. some watched on a curved 19" screen light bulb tv for free.

8.19.2010

August 19, 1953


in memory of Dr. Fatemi (1919 - 10 November 1954) arrested and executed in the aftermath of Coup '54

was a famous politician of Iran . He proposed the thesis of nationalization of Iranian oil and gas assets to Prime Minister Mosaddeq. He was Foreign Affairs Minister of Iran in from 1951 to 1953.

Mossadegh's government fell by a coup d'état supported and funded by the British and U.S. governments. Fatemi was arrested in 1954, and was sentenced to death during what became known as Divan Balkh, falsely accused of trying to overthrow the Shah.There is an Avenue in Tehran named after Dr. Fatemi. Mossadegh often quoted Fatemi as the force behind the nationalization of oil from inception to implementation. After the 1953 CIA-MI6 coup half of the oil and gas rights were given back mainly to US-UK oil companies with a few percentages for French and Italian companies by the Shah under a new agreement known as the Oil Consertium. Other countries in the Persian Gulf and North Africa followed the example and took national ownership of their oil and gas fields. President Nasser of Egypt was influenced by the earlier example of Fatemi's thesis carried out by Mossadegh when he nationalized the Suez canal.

source: Wikipedia

8.16.2010

emotions

one morning, with no early warning, I brutally butchered them all.

7.21.2010

بیگانه

دلم می خواست می توانستم صمیمانه، حتی با محبت،  به او توضیح بدهم من هیچگاه نتوانسته بودم برای هیچ چیز جدا احساس پشیمانی کنم.حواس من همیشه به چیزی بود که بعد پیش می آمد. امروز یا فردا. بیگانه – آلبر کامو

7.19.2010

architecture: Tehran business hotel project




intial concept for tehran business hotel
idea design competition - july 2010
FMA architects - tehran, iran
r.daneshmir & s.mesdaghi

7.17.2010

خداحافظیها

نمی دانم چه چیزی را تبریک می گویند؟ چرا برایم خوشحالند؟ برای من که می روم که همان یک امید آخر را نیز از دست بدهم. این سفر یک جوری است. متفاوت است. خودکشی است. احساسی آرامم می کند. احساس اینکه این سفر بی بازگشت است. چه کوته بینانه فکر میکنند اگر از یک شهر به شهری بروم حالم دگرگون می شود. نمی دانم کجا کی چرا راضی شدم به انتخاب نیستی. شاید چون فکر می کردم هیچوقت اتفاق نمی افتد. ویزا لبنان جور نمی شود. بلیط هم که نیست. یا شاید نباید پاسپورت پیدا می شد. آخر به چه کسی ویزای آمریکای 4 روزه می دهند؟ یا او چه کسی بود که بلیطش را کنسل کرد تا من امشب اینجا باشم.
گویی کاینات می خواهند من بروم. به این سفر آخر.

چگونه بگویمت از عالم برزخ میان هشیاری و دیوانگی. ای کاش می دیدی چگونه به تردید خیره می شوم و چشمانم را بر یقین می بندم.
یاد آن روز می افتم. در راه دانشگاه .اتوبان همت. کنارم نشسته بود. فابی را می گویم. امشب هم تو کنارم نشسته ای در میان آدمهایی خوشحال که با هیجان به تابلوهای اعلانات می نگرند و مشتاقانه منتظر پریدن.

به باجه پذیرش رسیدم. بلیطم کنسلیست. به ویزا نگاه می کند می رود. خوشحال می شوم. ایکاش جایی کاینات اشتباه کرده باشند. ایکاش نمی آمد و بلیطم را دستم نمی داد.

نگاهم به سوی هیچکس و هیچ جا نیست. کسی جز او نمی تواند توجهم را بخود جلب کند. حیف که ساکت است. حیف که غایب است.

لپ تاپم روشن می شود تا من اینجا برایش بنویسم. برای او که نمی خواند. ای کاش کاینات کاری کنند بخواند.

دلم برای خودم می سوزد. برای این بدبختی. برای این کوفتگی وو له شدگی. برای این ذلت و خواری. برای من که با خیال خود عشق بازی می کنم.

با لبخند به من تبریک می گویند. چهره درهمم را نمی فهمند. به راهشان می روند. تنهایم می گذارند تا به سفری روم برای تمام شدن.

خط پایان کجاست؟

باد شدیدی می وزید، به زمین نشستیم، ای کاش اینبار سقوط می کردیم...

7.05.2010

شيخ نامه

پس شيخ را ويزا به چين و ما چين رجكت گشت و رويا هاي MAD پنبه بگشت و شيخنا اندر موود عزلت برفت و زبان بگزيد و كلام بريد و روي خويش از خوبان و دافان بگرفت و اندر لاك خويش شد! پس مرضي جانكاه بر او نازل گشت و دماي جسم و دل بالا برفت و لرزش بر اندام بيافتاد و جهان در چشمش تار شد! هفته اي در مريضستان بود تا اندكي شفا يافت! فارغ از دنيويات در باب پوچگرايي
شد و اندر جامه افسردگي شد! پس كه ديد اسير ذهن خويش است و بر كس و خويش عيان نيست در تهران چه گهي مي خورد! ناگه روزي از خواب برخواست و عزم جهاد معماري كرد! پس بر دانشمير نامي وارد شد، معمار! هتلي بطرحيدند پارامتريك گون و پس روحش آرام و دهنش مطيع شد. در عزم تحويل هتل بود كه قصد جهادي ديگر كرد در بازگشت به فرنگ پس دگر بارراهي شد به سفري ديگر و ماجراهاي ديگر...