از اول بگم که این متن خودش در اثر روزمرگی نوشته شده و حسو حال یک روزمرگیو داره. بسیار کسلت بر!!!
از این اتاق به اون اتاق میرم. سقف اتاقا به تعرض احمقانهای بلند مس همیشه به خودم قول میدم که هیچوقت اتاقی با سقف بلند طراحی نکنم. مهیس انسانی. کریستوفر الکساندر. سندلیهایی تو اتاقا بطور نه مراتب چیده شدن. مس کلاس. مس کلاسی که من دوس دارم نه کلاسهای هنرها که صدلیهش در ردیفهای منضبط به هم چسبیدن. مس اینکه سندلیها به بند کشیده شدن و در سفحای منظم ردیف شدن تا عدم بشن. چند بر به رئیس دانشکده گفتم که اگه من جای تو بودم با دست خودم این سندلی هارو میکندم و از پنجرههای بزرگ کلاسها به هیات پرت میکردم. رئیس استادم هست. مس علی داععی که هم مربی و هم بازیکن. چه قد دوس داشتم رئیس بیشتر بخنده. رئیس میخنده. همه چی همونجری که من mikham…
از خواب پا میشم. تمام تلاشمو میکنم که با کمترین نور دریافتی از محیط بتونم عددهای نمایش داده شده روی سا@ رومیزی رو تشخیص بدم. هنوز ۱۰ مینوت موند به سا@ ۸. به احترام موبایلم که برای سا@ ۸ کوک شده فرض میکنم ۱۰ سا@ به سا@ ۸ موند و چشامو میبندم. واقعنم ممکن عدم ۱۰ مین خواب باشه و فک کنه که روزها خواب بوده و بر عکسش مس اصحاب کهف!
موبیل به دستو پا زدن میافته به بدنم کش میدم تا دستمو به موبایلم برسونم و به تقلش پایان بدم. ۱۰ تا ۱۵ ثانیه از تخت خواب تا دستهسویی. ۲۰ تا ۳۰ ثانیه تو دستشویی. بازگشت به اتاق برداشتن حول. رفتن به همام. شستن اندام بدن از روی نعزم و برنامه قبلی . صد در صد در جهت کاهش اتلاف وقت. برنامه رو خودم طراحی کردم. مثلا اول باید زیر دوش سبنو ور دارم نه لیعفو. چون لیف اول کار لازم نیست و فاصلش با دوش زیاد تره تا صابون!
همون سر جم ۱۰-۱۵ مین. بازگشت به اتاق
در آوردن حوله. فکر راجع به موعود امروز (۱۰ ثانیه). انتخاب لباس ا توجه بمود (۲۰ سسک). پوشیدن هم زمان بر داشتن موبیل. کلید، سا@ مچی و آیپاد. برداشتن وسایل جانبی با توجه به نیاز. رفتن به حل. سا@ ۸:۳۰ِ . اورنوس.خوردن چای تماشای اخبار. سا@ ۸:۴۵ پوشیدن کفش. برداشتن کلید ماشین، حرکت به سمت در. پل نوردی به سمت پارکینگ. طبقه ۴-۳-۲-۳-۴ بازگشت احتمالا چیزی رو جا گذشتم برداشتن چیز جا گذشته ۴-۳-۲-۱-۰
روز فرد
کلید ماشین عمیقا تو دستم فشار میدم چون بیخودی ورش داشتم. با هر جور فانو فونی نمیشه ماشین از گیر پلیسا راد کرد و به دانشگاه رسوند. قدم همو به سمت ایستگاه مترو تند تر میکنم. یه استپ فقط واسه روزنامه و پاک!(نوعی آدامس). مترو میری جلو جایی که درز انبساط راد شده و الومینویم کشیدن روش وامیستی! قطار که میاد و وایمیسته دقیقا یه سرش میافته اونجا. و تو که اونجا وایسادی جلو در خواهی بود تا خودتو پرت کنی تو سندلی پیدا کنی برای نشستن. به پیر مردها هم اصلا توجه نکن. سختی آدمو پخته میکنه! ایستگاه دروازه دولت پیاده میشم از پل برقیه سمت چپ استفاده میکنم چون خلوت تره و میشه روش دیید. یه تاکسی واسه دانشگاه، ترجیحا سندلی جلو. چون سوار پیاده شدن نداره دیگه و فشار کمتری از جناحین متحمل میشم. و جلوی سردار ۵۰ تومانی پیاده میشم. با اخم از جلو نگهبان راد میشم و در اقدامی اعتراض آمیز کارتمو نشون نمیدم! میرسم به هنرها، به سمت بوف.
روز زوج
ماشین
باز کردن در پارکینگ، دزدگیر (فقط وقت کار میکنه که بچسبونیش به کاپوت). نشستن، سریع خارج کردن آیپاد از جیب. برداشتن ضبط و کرکیت از تو داشبورد. باز کردن قفل فرمون. دنده خالص. استارت. انتخاب آهنگ آیپاد. باز هم بستگی به موعود داره (۱۰-۲۰ ثانیه این انتخاب طول میکش). دنده عقب، خروج، بستن در. کمربند. حرکت.
دانشگاه: روحانیدلیریآرشفرید افشارشهرساز(این هیچ ربطی به رشته تحصیلی ارشدام نداره)-تخلرستلن یه کوچه مونده به آخر!-نفتمیردامادمدرسترافیک زیادهمتچمرانیه سری پیچ و چرخش از پیش تعیین شده کشاورز-۱۶ آذر پور سینا(یک طرف در جهت خلاف)-نشون دادن کارت دانشجویی مث روزهای دیگه به همون نگهبانه روزهای دیگه. اینجا راجع به این موضوع پیچیده که ذهنمو بهخودش مشغول کرده توضیح بدم.
نشان دادن کارت دانشجویی مثل روزهای دیگر به همون نگهبان روزهای دیگر. چرا نگهبان هر روز از من می خواهد که کارت دانشجویی ام را نشانش دهم؟
فرضیه اول: دچار بیماری فراموشی است با تناوب یک روزه.
فرضیه دوم: فکر می کند که شاید مثلا دیروز من فارغ التحصیل شدم. یا اخراجم کرده اند. یا به هر دلیلی ممکن است که دیگر دانشجو نباشم.
فرضیه سوم: دلیلی که فرضیه بالا را تقویت می کند این است که قیافه من از دید نگهبان مثل کسیه که آخرین بار است که می آید به دانشگاه.
فرضیه چهارم: هر روز به بخش خاصی از کارتم دقت می کند. و در طول دوره کارشناسی ارشد کل کارتم رو کشف می کند و مطمئن می شود که من دانشجو هستم و مثلا درخت نیستم.
فرضیه پنجم: اجداد من حال اجداد اون را در زمانی که اجدادمان زیر سقف یک غار زندگی می کردند گرفته اند و حال داره تلافی میکند و حال من را می خواهد بگیرد.
فرضیه ششم: رئیسش یواشکی پشت درختها ایستاده و مواظب است که نگهبان به وظیفه اش یعنی چک کردن کارت دانشجوها بخوبی عمل کند.
(در صورت علاقه می توانید باقی فرضیات را کشف و بنویسید و به صورت یک کتاب چاپ کنید)
پارک ماشین. و بر عکس همهٔ کارهای صبح تو پارکینگ منهای بخش مربوط به داره پارکینگ. ۱۰ مین پیاده روی برای رسیدن به دانشکده هنرها. در مسیر از میان دانشکدهٔ پزشکی راد میشم. معمولا تابلوهای النتو میخونم چیزهای جالبی مینویسن. اخریش این بود. دفتر فنی فراز، دانشکده جنین شناسی طبقه زیرزمین. بدون روپوش سفید با محیط احساس بیگانگی میکنم. از جلو مسجد دانشگاه راد میشم و میرسم به هنرها. اولین جایی که میرم بوف هست تا باز چای bekhoram….
مسیر دوم
شرکت!
خروج از پارکینگ
شنبه-۲شنبه-۴شنبه پلاک ماشین ما زوج! آزادی، فراغت، لبخند به پلیس ها
مسیر دانشگاه تا مدرستخت طاووسمیر عمادعباس آبادپاکستانسفارت افغانستانحافظپلاک ۹! جای پارک نیست، میرم ته کوچه پارک میکنم. طبقه دوم شرکت. حرکت سر به حاضرن جهت سلام و صبح بخیر. وارد اتاق میشم. برادرانه عمران مس همیشه سر سا@ اومدن. کامپیوترم باز نیست. مانیتور،کیبورد و موسش بقین، مس عدمی که مثل مثل کرده باشنش با بدنشو برده باشن. سر و دستا و پاهاش موند باشه. شروع روز کاری.
شرکت
خروج از پارکینگ
یکشنبه-۳شنبه-(۵شنبه دانشگاه و شرکت تعطیل)
مس ماشینهای رالی، باید از مسیر از پیش تعیین شده که بدقت انتخاب شده حرکت کرد. بر اساس آخرین نقش رانندگان شورشی، که بر اساس نقش هک شده فرماندهی پلیس تهیه شده. باید بصورت زیگزاگ پلیسهای محترم تو مسیرو جا گذشت ( بهار نحوی!) مس پیر زن قلقل زن که گرگو شیرازو چیزی دیگرو میپیچوند. به شیوه ژانگولر با یه سری تخلفهای کوچک ( ۲ ۳ تا ورود منو) میافتیم تو منطقه تاره ترافیک، وارد طرحم که شدیم دیگه جون تو من جعد اندر جعد خونمون اینجا بوده وارد محدوده هم که نشدم دارم ازش خارج میشم! کلا همیشه te’dadi زیاده ماشین با پلاک زوج مس من از محدوده خارج میشن. ورودی در کار نیست! بقیشم که گفتم قبلان.
عصر، مس نواری که شروع میکنه به بر عکس خوندن، همهٔ اتفاقهای صبح شروع میکنن در جهت خلاف صبح اتفاق افتادن. روز تموم میشه یا کلی کار خوب میمونن که باید تو یه روز خوب انجام بشن شاید فردا! مس ta’atr رفتن، خریدن فلان کتاب، نوشتن فلان پروپزال، خبر گرفتن از فلان دوست، آوردن کوتر فلانی که پیشم موند، بردن مامان به فروشگاه شهروند. ظهور و چوپ فیلم عکاسی که کپک زده. اینا باشن واسه یه روز خوب!
آخر شب
خوندن ۲۰ صاف دیگه رمانی که جدید خریدم. تایپ همین چیزا که میخونی الان. کمی فکر. کمی رویا. دیوار این اتاقا خیلی بلند. اینگر برای ادمهای ۳متری طراحی شدن!
4 comments:
yeki maro dar yabeh
a'sab nadaram.
sina jan karet jalebe ye kare noe khosham umad kare no hamishe moafagh mishe vali hich kari bedune talash arzesh anjam nadareh mer30 az to doosteh aziz
www.behnamkino.blogspot.com
rasti in webloge mane sari ham be ma bezan khoshhal mishim :d
eyval!!!!
farziyatet dar morede negahbanaye daneshgah aliiii bood!
:))))))))))))))
Post a Comment