12.26.2008

شیخ نامه 4

شیخ سوار بر مرکب در سفر

شیخ در سفر
پس شیخ را پروژه ها تمام گشت. شیخ بسیار به پارتیها شد و بنوشید و برقصید و شادی کرد. تا آنروز که افسردگی و خماری بر شیخ مستولی گشت! پس عزم سفر نمود و سیر آفاق نمود. در قدم اول به واشنگتن شد و به در خنه بوش برفت و به او کمک بکرد در اسباب کشی. پس بوش بسیار در خروش بود و فحش می داد، رکیک. شیخ دلش به حال او بسوخت و بر غریزه خاورمیانه ایش فارغ آمد و خود منفجر نکرد! پس راه در پیش گرفت و به مدینه شارلوت شد! در آن دیار سیه چرده ای روی به او بکرد و طلب مالی کرد هرچند اندک بهر یک همبرگر! پس شیخ براشفت و بگفت او را همی: ای نادان! می دانی من از کدام دیارم؟ در دیار من چون شمع فروشند جلدی روند شمع خاموش کنند و از نو بفروشند! ای نادان برو جغرافیا و تاریخ بخوان تا دگر از مشهدی جماعت پول نخواستندی! پس سیه چرده نانی که در دست داشت بر سر بکوفت و آشفته برفت. شیخ آن نان برداشت و بخورد و شکر کرد. سفر شیخ آنچنان شد که به آبادی آتلانتا رسید پس آدرس اسکارلت اوهارا بپرسید که تکه ایی بود که شیخ از کودکی نشان کرده بود و در اینترنت سرچ ها! . بگفتند در سواحل پورتو ریکو مگر بیابیش که دافان را آنجا منزل است! شیخ عزم خود جزم کرد و راه آن دیار در پیش گرفت

2 comments:

Anonymous said...

habbaza ey sheikh,az kalamat besiar khorsand gashtim va azm jazm kardim ke dar nekuheshe sokhanat be diare majazi safar konim,bashad ke dar edame siahatat amu sam panah darat bashad,va arezumandim ke seire afagh va anfaghat sar lohe digar shoiukh gharar girad,bar elaha amin

ah said...

sheiiikh, bin laden ro ham didi to manzel bush?