7.05.2010

شيخ نامه

پس شيخ را ويزا به چين و ما چين رجكت گشت و رويا هاي MAD پنبه بگشت و شيخنا اندر موود عزلت برفت و زبان بگزيد و كلام بريد و روي خويش از خوبان و دافان بگرفت و اندر لاك خويش شد! پس مرضي جانكاه بر او نازل گشت و دماي جسم و دل بالا برفت و لرزش بر اندام بيافتاد و جهان در چشمش تار شد! هفته اي در مريضستان بود تا اندكي شفا يافت! فارغ از دنيويات در باب پوچگرايي
شد و اندر جامه افسردگي شد! پس كه ديد اسير ذهن خويش است و بر كس و خويش عيان نيست در تهران چه گهي مي خورد! ناگه روزي از خواب برخواست و عزم جهاد معماري كرد! پس بر دانشمير نامي وارد شد، معمار! هتلي بطرحيدند پارامتريك گون و پس روحش آرام و دهنش مطيع شد. در عزم تحويل هتل بود كه قصد جهادي ديگر كرد در بازگشت به فرنگ پس دگر بارراهي شد به سفري ديگر و ماجراهاي ديگر...

1 comment:

Anonymous said...

Best Of LuCks...