3.23.2011

سال نو مبارک

با دوچرخه ای که به هشتاد دلار از سباستین خریده ام در خیابانهای خلوت کمبریج پا می زنم. هوا هنوز کمی سوز دارد. دوچرخه خوبیست با اینکه زینش کهنه و پاره است و دسته های جلو اش فرم عجیبی دارند. فکر کنم سباستین خودش دسته جلو را باز کرده و برعکس گذاشته است. به شخصیتش می خورد که ازین کارها بکند. یک صندلی کجو کوله هم درست کرده که گوشه اتاق گذاشتمش. لباس هایم را که زیر باران خیس می شوند رویش خشک می کنم. سباستین برگشته به سویس و فکر نمی کنم که هیچ وقت برگردد اینجا.
از دوچرخه سواری خیلی کیف می کنم. نه فقط چون من را یاد کودکی و نوجوانیم می اندازد و در کنار این خاطره ها ورزشی است و وزنم کم می شود، بلکه بیشتر چون خیابانهای کمبریج و بوستون تقریبا بدون شیب هستند و کلا شهر کوچکی هم هست و راحت می شود این ور و آن ور رفت و چراغ قرمز ها را رد کرد.

هوا، هوای عید است! مثل هوای نیمه ابری تهران با رگبارهای بهاری و کوچه های خالی و خلوت ظفر و قلهک و الهیه. اگر پایه پیدا نمی کردم پیاده و تنها از خانه مان تا تجریش می رفتم. نیم ساعتی پیاده راه بود. آن لحظه ای که از کوچه های تاریک و خلوت ناگهان می افتادم وسط هیاهو و شلوغی امام زاده تجریش و سر و صدای دست فروش ها خیلی کیف می داد. اینجا باران هایش مثل تهران نیست و اون قدر کیف نمی دهد اما عوضش می شود دوچرخه سواری کرد.

یک هفته ای که بی کارم جالب است که همزمان شده است با تعطیلات عید. می خواهم هیچ کاری نکنم جز لذت بردن! ماکارونی درست کنم و دوچرخه سواری و موسیقی خوب گوش کنم و فکر کنم و شعر بخوانم!  همه اش تنهایی

No comments: